🌷شهیدانه🌷

 

 

به نام خدا

 

#شهیدانه 

 

یادمه تو دوره آموزشی تبریز ، شامگاه همه خسته و ڪوفته اومدیم سمت آسایشگاه . بعد اون همه تمرینات سخت تازه باید مثل بچه آدم می‌رفتیم و پوتین‌هامون رو هم واڪس می‌زدیم .

ما نای ایستادن رو پاهامون رو هم نداشتیم .

واڪس زدن ڪه جای خودش رو داشت . 

تو اون حالت ڪه منتهای آمال ما این بود ڪه بچسبیم به زمین و استراحت و ... 

حسین پوتین همه بچه‌ها رو برد و واڪس زد و اومد نشست روبرویمان . آن لحظه احساس ڪردم « بامرام‌ترین آدم » روی زمین نشسته روبه‌رویم .

 

 

#شهید_حادثه_تروریستی_اهواز

🌹شهید حسین ولایتی فرد

❁🌹❁✧

شهادت مسلم حسین(ع) و روز عرفه

 

به نام خدا

 

یا مهدی (عج):

امروز روز عرفه و شهادت مسلم حسین(ع)

 

#روضه_حضرت_مسلم_علیه السلام

 

کم در میان کوفه عذابم نداده اند

با کامِ تشنه گشتم و آبم نداده اند

از بس که بین کوچه جوابم نداده اند

دل خوش شدم به یاری یک پیرزن حسین...

 

شهادت حضرت مسلم علیه السلام تعزیت باد.

امروز در دعای عرفه برای همه خدمتگزاران امام زمان (عج) دعا کنید و توفیق خدمتگزاری را خواستار باشید.ان شاء الله

 

 

کلامی از شهید در باب عرفه 

 

 

#کلام_شهید

 

وقوف در #عرفات،

مقدمهٔ وقوف در مشعر است.

یعنی که #عرفان مقدمه شهود؛

و چون به شهود رسیدی،

مهیای #شهادت باش؛

آنچنان که اسماعیل بود،

و آنچنان که #حسین...

 

 

شهید سیدمرتضی آوینی 

 

و در ادامه 👇اعمال امروز 

 

 

 

💥اعمال روز عرفه

روز نهم روز عرفه و از اعیاد عظیمه است اگرچه به اسم عید نامیده نشده است . عرفه روزى است كه حق تعالى بندگان خویش را به عبادت و طاعت خود فرا خوانده و سفره های جُود و احسان خود را براى ایشان گسترانیده و شیطان در این روز خوار و حقیرتر و راندهتر و خشمناكترین اوقات خواهد داشت و روایت شده كه حضرت امام زین العابدین علیه السلام در روز عرفه صدای سائلی را شنید كه از مردم تقاضای کمک مینمود. امام به او فرمود: واى بر تو آیا در این روز از غیر خدا تقاضا میكنى؟ حال آن كه در این روز امید میرود که بچه هاى در شكم هم از فضل خدا بی نصیب نمانند و سعید شوند.

 

💥براى این روز اعمالی ذکر شده است:

 

۱- غسل که مستحب است قبل از زوال انجام شود .

 

۲- زیارت امام حسین علیه السلام ،

 

كه از هزار حج و هزار عمره و هزار جهاد بالاتر است و احادیث، در كثرت فضیلت زیارت آن حضرت در این روز متواتر است و اگر كسى توفیق یابد كه در این روز در تحت قُبّه مقدّسه آن حضرت باشد ثوابش كمتر از كسى كه در عرفات است نیست.

 

۳- بعد از نماز عصر پیش از آن كه مشغول به خواندن دعاهاى عرفه شود در زیر آسمان دو ركعت نماز بجا آورد و نزد حق تعالى به گناهان خود اعتراف و اقرار کند تا به ثواب عرفات رستگار شود و گناهانش آمرزیده گردد. پس چون وقت زوال شد زیر آسمان رَوَد و نماز ظهر و عصر را با ركوع و سجود نیكو به عمل آورد و چون فارغ شود دو ركعت نماز اقامه كند. در ركعت اوّل بعد از حمد، توحید و در دوم بعد از حمد، قُل یا اَیُّهَا الْكافِروُنَ خوانده شود. و بعد از آن چهار ركعت نماز گزارد که در هر ركعت بعد از حمد، توحید پنجاه مرتبه بخواند. كه این نماز، همان نماز حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است .

 

۴- شیخ كفعمى در مصباح فرموده مستحب است روزه روز عرفه براى كسى كه ضعف پیدا نكند و مانع دعا خواندن او نشود.

 

۵- مستحب است غسل پیش از زوال و زیارت امام حسین علیه السلام در روز و شب عرفه .

 

۶- تسبیحات حضرت رسول صَلَّى اللهِ عَلِیهِ وَ آله در روز عرفه که در مقاتیح الجنان آمده

 

۷- سوره توحید صد مرتبه و آیة الكرسى صد مرتبه و صلوات بر محمّد و آل محمّد صد مرتبه خوانده شود و دعای ذیل خوانده شود:

 

لااِلهَاِلا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَریكَ لَهُ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ یُحْیى وَ یُمیتُ.....

 

۸-خواندن دعای

اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ یا مَنْ هُوَ اَقْرَبُ....

 

۹- دعای ام داود خوانده شود .

 

۱۰- این تسبیح را كه ثواب آن بسیار است گفته شود:

سُبْحانَ اللّهِ قَبْلَ كُلِّ اَحَدٍ وَسُبْحانَ اللّهِ بَعْدَ كُلِّ اَحَدٍ وَسُبْحانَ اللّهِ مَعَ كُلِّ اَحَدٍ وَسُبْحانَ.....

 

۱۱- دعای امام حسین علیه السلام در روز عرفه خوانده شود.

 

۱۲- در آخر روز عرفه این دعا خوانده شود :

یا رَبِّ اِنَّ ذُنُوبى لا تَضُرُّكَ وَاِنَّ مَغْفِرَتَكَ لى لا تَنْقُصُكَ فَاَعْطِنى ما لا....

 

۱۳- دعای مشلول خوانده شود.

 

منبع:مفاتیح الجنان

 

 

#اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَجبزارک تصویرابزارک تصویرابزارک تصویر

شهادت امام باقر(ع)

 

 

به نام خدا

 

مهمترین سند ولایت امیرالمومنین علیه السلام و ائمه پس از ایشان علیهم السلام، یعنی متن خطابه غدیر از طریق امام باقر علیه السلام به ما رسیده است...

 

شهادت ایشان را به محضر وارث غدیر تعزیت می گویم.

خطبه غدیر راویان بسیاری دارد. یکی از از آن راویان،امام باقر(ع) است که با اشراف کامل به تمامی آن واقعه بزرگ به نقل آن می پردازد. آن حضرت پیش از شروع خطبه ، معانی را به عنوان مقدمه بیان می فرماید که از علت واقعه غدیر ، دغدغه های پیامبر تاکید های جبرییل از جانب خداوند برای ابلاغ رسالت و مطالب بسیار ارزنده ای پرده بر می دارد که می تواند ما را از فضای حاکم بر آن زمان آگاه سازد و از آن واقعه بزرگ که سرنوشت اسلام را رقم زد تصویری گویا و شفاف ترسیم نماید.

و در این راستا کتابی تهیه شده به نام : خطبه غدیر به انضمام داستان غدیر از زبان امام باقر(علیه السلام)

پدید آورنده : حجت الاسلام داوودروحانی معین


برای دانلود این کتاب کلیک کنید

شهید پروازهای بلند

 

به نام خدا

 

              من آن خاکم که همواره در اوج آسمانم

             پـر از عبـاس بـابـایـی پــر از عبـاس دورانـم

 

 

 

 

💐 خاطره ای از شهید عباس بابایی 💐

 

 

 

🌺 خدايا دستت را روي سرم بگذار  🌺

 

🍀 عباس نمازش را بسيار با آرامش و خشوع مي خواند . در بعضي وقتها که فراقت بيشتري داشت آيه ( اياک نعبد و اياک نستعين ) را هفت بار با چشماني اشکبار تکرار مي کرد . 

به ياد دارم از سن هشت سالگي روزه اش را به طور کامل مي گرفت . او به قدري نسبت به ماه رمضان مقيد و حساس بود که مسافرتها و مأموريتهايش را به گونه اي تنظيم مي کرد تا کوچکترين لطمه اي به روزه اش وارد نشود . او هميشه نمازش را در اول وقت مي خواند و ما را نيز به نماز اول وقت تشويق مي کرد . 

🍀 فراموش نمي کنم ، آخرين بار که به خانه ما آمد ، سخنانش دلنشين تر از روزهاي قبل بود . از گفته هاي او در آن روز اين بود که : 

وقتي اذان صبح ميشود،پس از اين که وضو گرفتي،به طرف قبله بايست و بگو اي خدا✋ ! اين دستت را روي سر من بگذار و تا فردا برندار . 

به شوخي دليل اين کار را از او پرسيدم . او در پاسخ چنين گفت : 

اگر دست خدا روي سرمان باشد ، شيطان هرگز نمي تواند ما را فريب دهد . 

از آن روز تا به حال اين گفته عباس بي اختيار در گوش من تکرار مي شود . 

 

خاطرات_شهدا

#عباس_بابایی

#دست_خدا

شهادت امام جواد(ع)

 

 

به نام خدا

امام جواد علیه السلام می فرمایند:

 

یا معاشر الشیعه خاصموا بسوره "انا انزلناه" فی لیله القدر تفلحوا

 

ای پیروان تشیع، با مخالفان امامت به سوره «انا انزلناه» استدلال کنید تا پیروز گردید.

 

📚 اصول کافی، جلد۱، صفحه ۲۴۹، حدیث۶

🌱

شهادت حضرت علی(ع)

 

 

 

 

 

 

به نام خدا

مختصری از شهادت حضرت علی(ع) از نگاهی دیگر

 

 

پس از جریان جنگ صفّین و تحمیل ابوموسى اشعرى براى حكمیّت؛ و بعد از به وقوع پیوستن جنگ نهروان با خوارج، سه نفر از بزرگان خوارج كه حضرت على(علیه‎السلام) را تكفیر كرده بودند تصمیم گرفتند تا به عنوان خونخواهى، سه نفر از والیان و سران حكومتى را ترور نمایند.

یكى عبدالرحمن بن ملجم مرادى بود كه ترور امیرالمؤمنین، امام على(علیه‎السلام) را در كوفه؛ و دیگرى بَرك بن عبدالله كه او ترور معاویه را در شام؛ و سومین نفر عمر بن بكر، که ترور عمرو بن عاص را در مدینه به عهده گرفت .

و بعد از آن كه هر سه منافق، هم قسم شدند كه یا كشته شوند یا هدف شوم خود را به اجراء درآورند، هر كدام به سوى هدف مورد نظر خود رهسپار شدند.

و عبدالرّحمن پس از آن وارد كوفه شد، روزى در یكى از كوچه‎هاى كوفه، زنى را به نام قُطّام كه پدرش در جنگ نهروان كشته شده بود ملاقات كرد.

و چون قطّام، زنى بسیار زیباروى و خوش اندام بود؛ و عبدالرّحمن نیز از قبل مذاكراتى با او براى خواستگارى كرده بود، پس شیفته جمال او گردید و نسبت به آن اظهار عشق و علاقه نمود؛ و سپس پیشنهاد ازدواج به قطّام داد.

قطّام در پاسخ گفت: در صورتى با پیشنهاد تو موافقت مى‎كنم كه سه هزار درهم و یك غلام مهریه‎ام قرار دهى، مشروط بر آن كه علىّ ابن ابى طالب را نیز به قتل برسانى .

عبدالرّحمن براى امتحان قطّام گفت: دو شرط اوّل را مى‎پذیرم؛ لیكن مرا از قتل علىّ معاف دار.

قطّام گفت: خیر، چون شرط سوّم از همه مهمتر است؛ و اگر مى‎خواهى به كام و عشق خود برسى، بایستى حتما انجام پذیرد.

عبدالرّحمن وقتى چنین شنید، گفت: من به كوفه نیامده‎ام، مگر به همین منظور. (1)

 

پس از آن، قطّام هر ساعت خود را به شكلى آرایش و زینت مى‎كرد و در مقابل عبدالرّحمن به طنّازى و عشوه‎گرى مى‎پرداخت تا آن كه او را بیش از پیش دلباخته خود نماید.

 

و چون آتش عشق و شهوت عبدالرّحمن شعله‎ور گشته و فزونى یافت؛ و نیز زمان موعود با هم‎پیمانانش فرا رسید، آن ملعون شمشیرى مسموم همراه خود برداشت؛ و سحرگاه به مسجد كوفه وارد گشت .

 

و هنگامى كه نماز صبح به امامت حضرت على(علیه‎السلام) شروع شد، عبدالرحمن پشت سر امام ایستاد؛ و هنگامى كه سر از سجده برمى‎داشت ناگهان عبدالرّحمن فریادى كشید و با شمشیر بر فرق مقدّس آن امام مظلوم فرود آورد و گریخت.

 

در همین لحظه امام اظهار داشت: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»؛ قسم به پروردگار كعبه، رستگار و سعادتمند شدم.(2)

 

بعد از آن، حضرت را با فرق شكافته و بدن خونین به منزل آوردند؛ و پزشكان بسیارى جهت معالجه آن حضرت آمدند، یكى از آنان پزشكى بود به نام اثیر بن عمرو سكونى، كه بر بالین حضرت وارد شد؛ و شروع به مداوا گردید.

 

اطرافیان و اعضاء خانواده حضرت، اطراف بستر آن بزرگوار حلقه زده بودند و با حالتى نگران چشم به پزشك دوخته كه چه مى‎گوید؛ و نتیجه چه خواهد شد.

 

پس از آن كه پزشك نگاهى به جراحت آن حضرت كرد، گفت: گوسفندى را ذبح نمایید و سفیدى جگر ریه آن را تا سرد نشده، سریع بیاورید.

 

وقتى آن را آوردند، پزشك رگ میان سفیدى را بیرون آورد و میان شكاف سر آن حضرت قرار داد؛ و لحظه‎اى درنگ نمود، در حالتى كه تمامى افراد در انتظار نتیجه، لحظه شمارى مى‎كردند.

 

سپس شكاف سر را باز كرد و رگ را خارج نمود؛ با نگاهى به آن، خطاب به حضرت كرد و عرضه داشت: اى امیرالمؤمنین! اگر وصیّتى دارى بفرما، چون متاسفانه زخم شمشیر و زهر آن به مغز سر اصابت و سرایت كرده؛ و راهى براى معالجه آن نیست.(3)

 

لذا حضرت به فرزندش امام حسن مجتبى(علیه‎السلام) فرمود: پسرم! اگر من خوب شدم، خودم آنچه را كه صلاح بدانم با عبدالرّحمن انجام مى‎دهم .

 

و چنانچه خوب نشدم و از دنیا رفتم، سعى كنید به او سخت نگیرید و در قصاص تجاوز نكنید، چون او یك ضربت شمشیر زده است شما هم حق ندارید بیش از یك ضربت به او بزنید. (4)

 

 ادامه مطلب عوامل شهادت حضرت علی (ع) از زبان شهید مرتضی مطهری...

التماس دعا

پی‎نوشت‎ها:

1- داستان بسیار مفصّل است ، مشروح آن را از كتب مربوطه بهره مند شوید.

2- اعیان الشّیعة، ج 1، ص 531.

3- حضرت چند نوع وصیّت نمود كه هر یك در جهت‎هاى مختلف بسیار مهم مى‎باشد، علاقه‎مندان مى‎توانند به كُتب مربوطه مراجعه نمایند.

4- اعیان الشّیعة، ج 1، ص 532.

 

برگرفته از کتاب چهل داستان و چهل حدیث، از امیرالمؤمنین على(علیه‎السلام)، عبدالله صالحى .

تحفه ای از امام حسین(ع) برای مادر شهید

 

 

به نام خدا 

با ما همراه شوید با مطالبی درمورد شهید محمد معماریان متن کمی طولانیست اما زیبا و پر بار خواهد بود.ان شاءالله!

 

گام اول: محبت

 

سال 1351 ـ تهران

 

دکتر نگاهی به آزمایش های بچه کرد. چند بار معاینه کرد و در آخر گفت: «مننژیت مغزی». بچه تان مننژیت مغزی گرفته، باید بستری شود. تب بالا و تشنج و گریه های شدیدی داشت که امان همه را بریده بود. کودک را بستری کردند. بعد از بیست وچهار ساعت که توی دستگاه بود، دکتر به مادرش گفت: باید آب کمر بچه را بگیریم برای آزمایش های تکمیلی. ممکن است بعد از اینکه آب کمر را کشیدیم، بچه سالم بماند که البته به احتمال نودوپنج درصد فلج می شود. شما رضایت نامه امضا کنید تا ما ادامه دهیم. مادر وقتی این را شنید، رضایت نامه را امضا نکرد. دکتر هم با برخورد تند و توهین آمیز پرونده را برداشت و مطالبی پایین آن نوشت تا دیگر هیچ بیمارستانی این بیمار را قبول نکند. بعد هم پرونده را مقابل مادر انداخت. مادر گفت: خدایی که این مریضی را به بچه من داده، خودش می تواند خوبش کند. خدا می داند که من نمی توانم بچه فلج را نگهداری کنم و کودکش را بغل کرد و رفت خانه. چند روز گذشت. حال بچه روزبه روز خراب تر می شد. حالا دیگر چشمانش بسته نمی شد. یک قطره آب هم نمی خورد. دست و پایش کاملاً خشک و بی حرکت شده و سرش به عقب برگشته بود. مادر سه روز بود که یک آینه گذاشته بود مقابل دهان کودکش تا بفهمد که نفس می کشد یا نه. دیگر مضطر شده بود. دنبال پناهگاه می گشت تا به او پناه ببرد. از همه جا بریده بود. کودکش را بغل کرد و پله ها را بالا رفت و روی بام نشست. کودک را مقابل خودش خواباند. دو رکعت نماز با همان دل شکسته و حال پریشان خواند و هزار بار ذکری گفت که فرج را برایش هدیه آورد: صلی الله علیک یا رسول الله. آخر هم با حال زار گفت: یا رسول الله، اگر کودکم، محمدم، قابل است که بماند شما شفایش بدهید و اگر هم نه، این طفل را از این زجری که می کشد راحت کنید. مادر برای لحظاتی خواب چشمانش را گرفت. سوار سفیدپوشی را دید که آمد و....

 

وقتی به خودش آمد، محمد را بغل کرد و از پشت بام پایین آمد، می دانست که اتفاقی می افتد. چشمش به ساعت بود. یکی ـ دو ساعت نگذشته بود که محمد آرام آرام پلک زد. سرش را چرخاند. دست و پایش را تکان داد و با نگاهش مادر را جستجو کرد. مادر آرام صدا زد: محمد، محمدجان، بیا بغل مادر. می آیی محمدجان. محمد روی دو زانو تکیه کرد و خم شد و آهسته کمر راست کرد و به آغوش گرم مادر پناه برد. فردا صبح مادر پروندة پزشکی محمد را برداشت، او را بغل کرد و رفت بیمارستان پیش همان دکتر و....

 

گام دوم: صباوت

 

                                           در ادامه مطلب با ما همراه شوید....

شهید عطری

 

 

 

به نام خدا

 

سید احمد پلارک؛ شهید عطریِ قطعه 26

می گویند شهید پلارک مثل یکی از سربازان پیامبر (ص)؛ «غسیل الملائکه» بوده است و به همین علت مزار او همیشه خوشبو و عطرآگین است. «غسیل الملائکه» به کسی می گویند که ملائکه غسلش داده‌ باشند و به همین علت مزار او همیشه خوشبو و عطرآگین است. 

 


ارادت به حضرت زهرا علیه السلام

سیداحمد همیشه در همه عملیات ها، یک شال مشکی به سر و گردنش می بست. هیأت گردان عمار لشکر 27 حضرت رسول صلی الله علیه و آله، هیأت متوسلین به حضرت زهرا علیه السلام نام داشت. هر روز بعد از نماز جماعت صبح، زیارت عاشورا خوانده می شد.

پلارک یکی از مشتریان پر و پا قرص این مراسم بود، اما حال او با حال بقیه خیلی فرق داشت. هیچ وقت یادم نمی رود، به محض این که نام خانم فاطمه زهرا علیه السلام می آمد، خیلی شدید گریه می کرد و حال عجیبی می گرفت. ارادت خاصی به حضرت زهرا علیه السلام داشت.

                                                                                                       نقل از هم رزم شهید   
 
روح ایثار
 
آخرین مسئولیت شهید پلارک، فرمانده دسته بود. در عملیات والفجر 8 از ناحیه دست و شکم مجروح شد، اما کمتر کسی می دانست که او مجروح شده است. اگر کسی درباره حضورش در جبهه از او سوال می کرد، طفره می رفت و چیزی نمی گفت. یک دفعه در جبهه خواستیم از یک رودخانه رد شویم، زمستان بود و هوا به شدت سرد. پلارک رو به بقیه کرد و گفت: «اگر یک نفر مریض بشه، بهتر از اینه که همه مریض بشن.» یکی یکی بچه ها را به دوش کشید و به طرف دیگر رودخانه برد. آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده بود و پاهایش خونی شده بود.
 
                                                                                                            نقل از هم رزم شهید   

شب عاشورا

شب عاشورا بود. احمد تعدادی از بچه ها را جمع کرد و گفت: «حُر در شب عاشورا توبه کرد و امام حسین هم او را بخشید و به جمع خودشان راه داد. بیایید ما هم امشب همین کار را بکنیم.»

نیمه شب وقتی بچه ها از خواب بیدار شدند، سید احمد گفت: «پوتین هایتان را دربیاورید.» سپس همه بند پوتین ها را به هم گره زد و داخل آن را پر از خاک کرد و روی دوش ها انداخت. بعد، چند ساعتی را در بیابان های «کوزران» در حین پیاده روی، گریه و عزاداری کردیم. هر کس زیر لب چیزی زمزمه می کرد، ولی احمد چیزهایی بر زبان جاری می ساخت که تا به حال نشنیده بودم.


                                                                                                 نقل از هم رزم شهید   
 
همسایه بهشتی

قبل از عملیات کربلای 8، با گردان رفته بودیم مشهد. یک روز صبح دیدم سید احمد از خواب بیدار شده، ولی تمام بدنش می لرزید. گفتم:«چی شده؟» گفت: «فک می کنم تب و لرز کردم.»

بعد از یکی دوساعت، به من گفت: «امروز حتماً باید بریم بهشت رضا.» اتفاقا برنامه آن روز گردان هم بهشت رضا علیه السلام بود. از احمد پرسیدم:«چی شده که حتما باید بریم بهشت رضا؟» با اصرار من، تعریف کرد: «دیشب خواب یک شهید را دیدم که به من گفت: «تو در بهشت همسایه منی! من خیلی تعجب کردم، تا به حال او را ندیده بودم. گفتم: تو کی هستی و الان کجایی؟ گفت: من در بهشت رضا هستم.»

احمد آن روز آن قدر گشت تا آن شهید را که حتی نام او را نمی دانست، پیدا کرد و بالای مزار آن شهید با او حرف ها زد.
                                                                                                     
                                                                                                   نقل از هم رزم شهید                                                                                                                                        
لذت عذاب

وقتی بر اثر مجروحیت در بیمارستان بستری شده بود، رفتم کنارش و به او گفتم: «احمدً آخر به ما حلوا ندادی.» در جوابم گفت: «آن قدر می روم و می آیم که یک آدم حسابی بشم.»

هم رزمانش تعریف می کردند: قبل از محرم، بیرق ها را می شست، تمیز می کرد، بعد پاهایش را روی سنگ های داغ می گذاشت و می گفت: «لذت می برم! می خواهم این عذاب را تحمل کنم تا بفهمم مسئولیت چیه، نمی توانم جواب خدا را بدهم اگر کوتاهی کنم، میخواهم بفهمم یک ذره از عذاب جهنم را!»

نقل از خواهر شهید

خودسازی

می گفت: «از این که تمام وقت خود را صرف رسیدگی به کارهای دسته و نیروها کرده ام و وقتی برای خودسازی و خودشناسی خودم ندارم، خیلی ناراحتم. تصمیم گرفتم به گردان دیگری بروم که کسی مرا نشناسد و در آنجا بتوانم کمی به خودم برسم.»

رفت و تدارکات پی یکی از دسته ها در گردان دیگری شد.

«ربنا افرغ علینا صبرا

ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین

واقعا صبر داشتن و صبور بودم در مقابل مسائل، سخت و مشکل است و برای همین، خداوند اجر عظیمی برایش قرار داده است. وقتی که به شهدا فکر می کنم، آن قدر فشار بهم می آید که نزدیک است دیوانه شوم. می روم سراغ قرآن و یا با خدای خودم خلوت می کنم و یا با دوستانم یاد بچه ها را می کنیم.

خدایا! ما را با ناملایمات و فشارها آدم کن. پاکمان کن و ببر و در این راه صبر را به ما عطا بفرما.

از دست نوشته­ های شهید

دیگر بر نمی گردم

آخرین باری که احمد می خواست جبهه برود، به مادرم گفت: «مادرجان! من دیگر بر نمی گردم. کارهایت را انجام بده، قندی می خواهی بشکن، خانه و زندگی را مرتب کن، این دفعه دیگر برنمی گردم. من جوابم را از آقا امام رضا گرفتم.» او چند وقت قبل به زیارت امام رضا علیه السلام رفته بود.

بعد ادامه داد: «مادر! من برای تو هیچ کاری نکرده ام، ولی آن قدر تو را بالا می برم کهم همه چیز را جبران کنم.»

درست است که 17-18 سال از شهادت او می گذرد، ولی من اصلا نمی توانم باور کنم که احمد رفته. فکر می کنم هنوز زنده است. احساس می کنم پیش خودم هست و همیشه با من حرف می زند.

نقل از خواهر شهید

یافتن کجا و بافتن کجا

.... و اما شما عزیزان شهید! شما بر بال سپیده کدام ملک نشستید که بی امان و شتابان به سوی معبد شتافتید؟ شما در نماز شب هایتان با خدا چه گفتید که معبود این گونه زود پذیرفت تان؟ شما خدایتان را با دیده بصیرت چگونه دیدید که عاشقش شدید، عاشقتان شد و به حضور پذیرفت تان؟ ...

پاسخم را بدهید، تو را به خدا بگویید، نگذارید که سوال هایم بی جواب بماند. البته! البته که جوابها روشن است. می دانم چه گفتید، می دانم چه خواندید، چه دیدید، کجا رفتید، در کجا هستید!

شما همگی رفتید و ما را «لیاقت» رفتن نبود، عاشق کجا و عاشق نما کجا! یافتن کجا و یافتن کجا!

از دست نوشته های شهید

میام پیشت

وقتی محمد شکری شهید شد، هنگام دفنش، سیداحمد او را داخل قبر گذاشت و به او گفت: «قبل از این که چهلمت برسه، میام پیشت!» او گفته بود که من شنبه شهید می شوم و دوشنبه جنازه ام را می آورند.

همان هم شد. جنازه او را روز دوشنبه، مقارن با چهلم شهادت محمد شکری آوردند.

شفاعت شهید

یکی از آشنایان خواب شهید «احمد پلارک» را می بیند. او از شهید تقاضای شفاعت می کند. شهید پلارک در جواب می گوید: «من نمی توانم شما را شفاعت کنم. تنها وقتی می توانم شما را شفاعت کنم که شما نماز بخوانید و به آن توجه و عنایت داشته باشید، هم چنین زبان هایتان را نگه دارید. در غیر این صورت، هیچ کاری از دست من بر نمی آید.»

بوی مزار

مشهور است که از مزار شهید «سیداحمد پلارک» که در بهشت زهرا علیه السلام تهران، قطعه 26، ردیف 32، شماره 22 واقع اشت، بوی عطر به مشام می رسد.

درباره علت این موضوع تا به حال صحبت های فراوان و نقل قول های زیادی شده است. باید اذعان کرد که بوی مزار شهید، هیچ علتی جز لطف و فضل الهی و رابطه ماورایی که او با خدا و اولیا الله داشته است، ندارد و هیچ کس هم چیزی از این رابطه نمی داند. هر کس هم موردی نقل کرده، جز شایعه چیزی بیش نیست. علتش را فقط خدا می داندو بس.

نقل از مادر شهید

برشی از وصیت نامه

«... مادر! توجه کن! اگر من به زیارت امام رضا می رفتم، مگر شما نگران نبودید؟بلکه شما خوشحال بودید که به زیارت و پابوس امام خویش رفتم. حال شما اصلا نباید نگران باشید، چرا که من به زیارت خدایم و خالق و معشوقم می روم. پس هم چن مادران شهید پرور، استوار و محکم باش و هر کس خواست کار خلافی بر ضد انقلاب انجام دهد، جلویش بایست، حتی اگر از نزدیک ترین کسان باشد.»
 
 
التماس دعا
 
 
 
#شهید
#شهادت
#شهدا
#شهید_عطری
#شهید_پلارک

سرداران بی پلاک

 

 

به نام خدا

اینجا، این گوشه از گلزار شهدای بهشت‌زهرای تهران، کیلومترها دورتر از مناطق عملیاتی غربی و جنوبی کشور، به هر طرف که نگاه می‌کنید یاد و نشانی از جنگ دارد، از هشت سال مبارزه نابرابر، هشت سال مقاومت و ایثار.

 

آمده‌ایم به قطعه شهدای گمنام، قطعه سرداران بی‌پلاک؛ جایی که در دل هر مزارش، یک رزمنده بی‌ادعا آرمیده است، رزمنده‌ای که در آتش باران گلوله و خمپاره بیشتر از 30 سال پیش آسمانی شده و حالا اینجاست، بی نام، بی نشان، با سنگ مزاری که «شهید گمنام» نام گرفته، شهیدی که فرزند روح‌ا... است. سن و سالش معلوم نیست، اسم ندارد، کسی نمی‌داند اهل کجا بوده...رزمنده‌ای که بی‌پلاک پرکشیده سمت آسمان.

 

 

وجنگی که ادامه دارد

 تقویم‌ها، روزها و ساعت‌ها اینجا بی‌اعتبارند. جنگ اینجا هنوز ادامه دارد، هنوز صدای سوت تیز خمپاره می‌پیچید توی سر، صدای مهیب انفجار مین، پرتاب ناگهانی تیغه‌های تیز ترکش، شلیک قبضه‌های کاتیوشا؛ آن‌وقت درست مثل همان روزها، همان لحظه‌ها، فریاد یا حسین و الله‌اکبر است که اوج می‌گیرد، بالا می‌رود و حاضران را دلتنگ‌تر می‌کند.

قطعه سرداران بی‌پلاک جای غریبی است، کاج‌های بلندش شاهدند که مادرها، مادرهای چشم انتظار شهدای جاویدالاثر، چطور به اینجا که می‌رسند، سر درددل‌شان باز می‌شود، چطور می‌نشینند یکی یکی سر مزارها، انگار که مزار هر شهید گمنام، مزار پسر خودشان باشد، همان عزیزی که با دست خودشان راهی جبهه نبردش کرده‌اند و حالا دلتنگی نبودنش را، ندیدنش را اینجا خالی می‌کنند.

رازش را کسی نمی‌داند، راز جمعیتی که به اینجا می‌رسند دل‌شان گره‌گیر می‌شود، می‌شوند کفتر جلد این قطعه و پر نمی‌کشند از حوالی شهدای گمنام.

 رازی که قطعه سرداران بی پلاک را با این کاج‌های بلند و سر به فلک کشیده، با این فانوس‌های رنگی روشن که بالای سر هر مزار، نشانی غریبی و دلتنگی‌اند، هیچ‌وقت از جمعیت خالی نمی‌کند.

همیشه چند نفری هستند که بیایند و بین ردیف مزارها راه بروند و چشم‌شان نوشته‌های روی سنگ‌ها را بخواند؛ نوشته‌هایی که همه به یک اسم می‌رسند، انگار همه یکی باشند، یک نفر باشند؛ شهید گمنام!

 

البوم عکس قطعه شهدای گمنام سرداران بی پلاک  در ادامه مطلب...

 

 

#شهادت

#شهدای_گمنام

#سرداران_بی_پلاک

شهادت رقیه(س) دردانه حسین بن علی(ع)

 

 

به نام خدا 

بعضی از صالحان گفته اند:

 

قبر شریف حضرت رقيّه عليهاالسلام ویران شده بود؛ از این رو عده ای تصمیم گرفتند بدن مطهّر آن حضرت را از قبر بیرون آورند و قبر را به طور اصولی و محکم بازسازی کنند، امّا از هیبت حضرت رقيّه عليهاالسلام کسی جرأت نکرد وارد قبر شود و جنازه را بیرون آورد، تا اینکه یکی از منسوبان به خاندان امامت به نام «سیّد بن مرتضی» اعلام آمادگی کرد و وارد قبر شد. او پس از آنکه پارچه ای روی کفن و بدن مطهر حضرت رقيّه علیهالسلام انداخت و آن را با پارچه پیچید، دریافت که آن حضرت دختر کوچکی است، و پشتش بر اثر ضربات بسیاری مجروح شده است:

 

فاذا هی بنت صغیره و کان متنها مجروحاً من کثره الضرب[2]

 

او دختر کوچکی بود که کمرش از شدّت ضربه مجروح شده بود.

 

۱. معالی السبطین: 2/214.

 

زیارتنامه حضرت رقیه سلام الله علیها

 

 

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَتَنـا رُقَیَّةَ، عَلَیْکِ التَّحِیَّةُ وَاَلسَّلامُ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ

 

عَلِیِّ بْنِ اَبی طالِبِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَیِّدَةِ نِسـاءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ خَدیجَةَ الْکُبْرى اُمِّ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ،

 

اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ وَلِىِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ وَلِىِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ الْحُسَیْنِ الشَّهیدِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الشَّهیدَةِ،

 

اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقیّةُ النَّقیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الزَّکِیَّةُ الْفاضِلَةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْبَهِیَّةُ،

 

صَلَّى اللهُ عَلَیْکِ وَعَلى رُوحِکِ وَبَدَنِکِ، فَجَعَلَ اللهُ مَنْزِلَکِ وَمَاْواکِ فِى الْجَنَّةِ مَعَ آبائِکِ وَاَجْدادِکِ، الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ بِما

 

صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ، وَعَلَى الْمَلائِکَةِ الْحـافّینَ حَوْلَ حَرَمِکِ الشَّریفِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ، وَصَلَّى اللهُ عَلى سَیِّدِنا مُحَمَّد وَآلِهِ الطَّیِّبینَ

 

الطّاهِرینَ وَسَلَّمَ تَسْلیماً بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.